رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 43 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
مامان فریبامامان فریبا، تا این لحظه: 39 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
رادمهر کله قند دومرادمهر کله قند دوم، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

اسمارتیس

گذشتن از 6 ماهگی دلبندم

پسر گلم که قند مامان امروز  دقیقا 6 ماه و 18 روزت میشه گلم   درست بعد از رد شدن از 6 ماهگی دندون خوشگلت جوونه زد و ما همگی کلی ذوق زده شدیم اخه همش مریض بودی و تب داشتی متوجه شدیم بخاطر دندونت بوده گلم تو هر لحظه که میگذره تا لحظه قبلی کلی فرق داری و عوض میشی  و من دوست دارم از تمام اون لحظات عکس بگیرم و به یادگار داشته باشم وقتی با چشمهای خودم بزرگ شدنت رو میبینم همش خدا رو بخاطر هدیه ای که بهمون داده شکر میکنم و ازش میخوام بهترین سرنوشت رو برات بنویسه هر چی خواستم از دندونت عکس بگیرم نذاشتی یه عکس کج و کوله دارم نشونت میدم تا بدونی چقد شیطونی کردی موقع گرفتن عکس   یه عکس دیگه میذارم اینم برا 7...
30 مهر 1392

احو.الات رادین

سلام مامانی از اینکه نمیتونم هی بیام و اپدیت کنم معذرت میخوام گلم اخه شما دوست داری همش کنارت بشم قربونت برم 2 تیر تو سالگرد عقد مامان و بابا شما مشهدی شدی و رفتی پابوس امام رضا اخه نذر کرده بودم اگخ سالم و صالح باشی ببرمت پیش آقا امام رضا که به حاجتم رسیدم کر خدا عکسهای مشهدت رو هم به زودی میذارم اینجا اما چند تا عکسم از قبل بود دوست داتم بذارم اینجا بمونه وای مامان بیدار شدی بمونه برا بعد فعلا شب بخیر  
9 تير 1392

تولد محمد رادین

عزیم دلم گل پسر مامان بابا بالاخره 15 فروردین بعد کلی درد و رنج زایمان به دنیا اومدی ولی من با اینکه کلی دوست داشتم زود ببینمت دردی که داشتم مانع میشد اما بازم با تحمل اون سختی گرفتم تو بغلم و بهت شیری دادم وای که این صحنه چقد خوب و دوست داشتنی بود همش میترسیدم زردی داشته باشی ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر تو صحیح و سالم بودی و نه زردی داشتی نه هیچ چیز دیگه ولقتی بهت شیر میدادم و نگاهت میکردم خداروشکر میگفتم که یه فرشته کوچولوی ناز 3680 کیلویی بهمون داده و ازش میخواستم به همه خاله هات این لحظه دوست داشتنی رو نصیب کنه اصلا از یادم نمیرفتن گلم الان بازم گریه میکنی و نمیذاری بنویسم چند تا از عکسهاتو میذارم
19 ارديبهشت 1392

سونوی سه بعدی

گل پسر قشنگم قرار بود 12 آذر بریم برای ملاقاتت واسه سه بعدی اما پنج شنبه 2 آذر 91 که خونه مادر جونی مراسم حلیم بود از سونوگرافی زنگ زدن و گفتن زودتر بیایین من و بابایی هم زودی آماده شدیم اومدیم پیشت نیم ساعتی نشستیم تا نوبتمون بشه بعد از کلی انتظار نوبت ما شد با بابایی رفتیم پیش آقای دکتر خیلی مهربون و آروم بود و هر جایی از بدنت رو نشون میداد من قربون صدقه میرفتم حتی شومبول نازت رو هم نشونمون داد اما صداش خیلی آروم بود بابایی بعد از تموم شدن کار آقای دکتر گفت دختره یا پسره؟ آقای دکتر هم گفت ماشاله من که نشونتون دادم منم کلی خندیدم اخه حواس بابایی پیش موبایلش بود قرار بود برهمامانش اینا رو برا مراسم بیا...
25 دی 1391

هفته 15 بارداری

خدایا ازت ممنونیم خدایا هزاران بار ازت ممنونیم به خاطر فرشته ای که تو راه داریم به خاطر هدیه قشنگی که بهمون دادی به خاطر نعمتی که ما رو لایق داشتنش دونستی به خاطر وجود پسرمون که تا چند وقت دیگه توی بغلمون می گیریمش. خدایا خودت مراقبش باش همیشه و در همه حال پشتیبانش باش خدایا کمکمون کن تا بتونیم امانت دار خوبی باشیم تا اونطوری که تو می خوای تربیتش کنیم خدایا بهمون قدرت بده تا از پس این مسئولیت بزرگ به خوبی بر بیاییم. خدای مهربونم از اینکه حس مادر بودن و پدر بودن رو بهمون هدیه کردی سپاسگزاریم.   پسمل گلم دیروز برای سومین بار رفتم سونوگرافی چون خاله زهرا هم خیلی ذوق میکنه گفته بود ایندفعه با اون برم اینه که با خاله زهرا ر...
10 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اسمارتیس می باشد