رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 43 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
مامان فریبامامان فریبا، تا این لحظه: 39 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
رادمهر کله قند دومرادمهر کله قند دوم، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

اسمارتیس

به صفحه ما خوش آمدید

صفحه مارو دوست داشتید؟

رادینم و مهد رفتنش

رادینم واسه خودش مردی شده حدود یه ماهی نیشه مهد میبرمش خودش خیلی دوست داره از خدا میخوام کمکم کنه بتونم موفقیت بچه هامو ببینم ببینم ک برای خودشون کسی شدن بقول معروف سری تو سرها داشته باشن الهی آمین راستی اقا رادین بابا احمد شما دو تو کلاس شنا هم ثبت نام کرده  ...
11 ارديبهشت 1397

ورود گل پسرم رادمهر ب زندگیمون

امروز ۱۱ اردیبهشته و رادمهر کوچولوی ما تو یه چشم بهم زرن سه ماهه شد  سه ماهی ک هر چند اولش برام سخت بود کلی باعث اشک ریختنم شد ولی وقتی پسرمو صحیح و سالم بغلم میبینم خدارو شکر میکنم🙄 رادین مدتها بود ازمون داداش میخواست و اونقد تکرار میکرد ک ماهم قبول کردیم و تصمیم گرفتبم بچه دار بشیم اما از قضا خدای مهربون برای اینکه دل رادینمو شاد کنه و رادینم تنها نباشه یه داداش خوشگل تو دلمون گذاشت و رادمهرم ۹ بهمن تو بیمارستان بهمن متولد شد ولی از همون لحظه اول بردنش nicu و من موندم ک کلی اشک تو چشمهام و نگرانی تو دلم . اما با وجود یه ماهی ک درگیر خوب شدن گل پسری بودیم شکر خدا حالش خوب شد و اوندیم خونه اوایل خیلی گریه ای بودی مامان جونم اما ال...
11 ارديبهشت 1397

به لطف و بزرگی خدا بارداری دوم

من یک زن کارمند هستم؛ البته این طوری بگویم که من یک زن باردار کارمند هستم و مجبورم صبح زود سرکار بروم. صبح زودی که باید بخوابم و استراحت کنم و به تغذیه خودم برسم مجبورم بنا به دلایلی سر کار بیایم. خیلی سخت است که باردار باشی،  تو از رختخواب گرم و دلپذیرت دل بکنی و بیایی سر کار. از مسیر راه و چاله‌وچوله‌های خیابان که بگذریم، 8ساعت نشستن پشت میز و زل زدن به مانیتور کامپیوتر بدترین کابوس من است. خیلی از روزها به خودم قول می‌دهم که از فردا دیگر سر کار نیایم، در خانه بمانم و از خودم و بچه‌ام مواظبت کنم. با خودم فکر می‌کنم که اصلا نیازی به بیمه و حقوق کارمندی ندارم. ولی دوباره صبح فردا وقتی هنوز در رختخوابم و چش...
6 مهر 1396

دلنوشته های من

می خوام بنویسم ولی دست و دلم به حرفم گوش نمیده... زمان نچندان دوری اینجا خونه دلنوشته های من بود.. وقتی دلم شکسته بود.. وقتی شاد بودم.. وقتی دلگیر بودم.. وقتی غصه دار بودم.. خیلی وقتها می نوشتم و بلافاصله مرتب چک می کردم تا کلی پیام های دلگرم کننده از انسانهایی که هرگز ندیده بودمشون بخونم و حالم بهتر بشه.. گاهی دلم باز میشد از داشتن این همه دوست.. گاهی فقط فراموش می کردم ... یه جورایی اینجا محل فرار از دنیای واقعی بود برام.. دقت کردید داشتن فقط یک نفطه مشترک میتونه چقدر آدمها رو بهم نزدیک کنه?  بدون هیچ توقع آدمها همدیگر رو اینجا می خونن و با وجود پاکشون انسان ها همدیگر رو دوست دارند.. با غم همدیگر غم دار میشند.. با شادی کسی که هرگز...
30 مهر 1394

کله قند من دوسال و نیمه شده

رادینم گل پسر نازم از وقتی که اومدی زندگیم حس و هوای دیگه ای پیدا کرده با اینکه عاشقتم و دوست دارم اما یه وقتهایی کم میارم مسیولیت مادری خیلی سنگینه همه چی رو دوش خودمه با وجود بابایی بازم دست تنها هستم یعنی اگه مامان فرح نبود من واقعا کم میاوردم یادت نره بزرگ که شدی از مامان فرح بخاطر زحماتی که برای توو میکشه همیشه تشکر کنی الان دقیقا دوسال و شش ماه و جهارده روزه که اومدی تو زندگی ما رادینم گل پسر نازم از وقتی که اومدی زندگیم حس و هوای دیگه ای پیدا کرده با اینکه عاشقتم و دوست دارم اما یه وقتهایی کم میارم مسیولیت مادری خیلی سنگینه همه چی رو دوش خودمه با وجود بابایی بازم دست تنها هستم یعنی اگه مامان فرح نبود من واقعا کم میاوردم یا...
29 مهر 1394

گذشتن از 6 ماهگی دلبندم

پسر گلم که قند مامان امروز  دقیقا 6 ماه و 18 روزت میشه گلم   درست بعد از رد شدن از 6 ماهگی دندون خوشگلت جوونه زد و ما همگی کلی ذوق زده شدیم اخه همش مریض بودی و تب داشتی متوجه شدیم بخاطر دندونت بوده گلم تو هر لحظه که میگذره تا لحظه قبلی کلی فرق داری و عوض میشی  و من دوست دارم از تمام اون لحظات عکس بگیرم و به یادگار داشته باشم وقتی با چشمهای خودم بزرگ شدنت رو میبینم همش خدا رو بخاطر هدیه ای که بهمون داده شکر میکنم و ازش میخوام بهترین سرنوشت رو برات بنویسه هر چی خواستم از دندونت عکس بگیرم نذاشتی یه عکس کج و کوله دارم نشونت میدم تا بدونی چقد شیطونی کردی موقع گرفتن عکس   یه عکس دیگه میذارم اینم برا 7...
30 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اسمارتیس می باشد