ورود گل پسرم رادمهر ب زندگیمون
امروز ۱۱ اردیبهشته و رادمهر کوچولوی ما تو یه چشم بهم زرن سه ماهه شد
سه ماهی ک هر چند اولش برام سخت بود کلی باعث اشک ریختنم شد ولی وقتی پسرمو صحیح و سالم بغلم میبینم خدارو شکر میکنم🙄
رادین مدتها بود ازمون داداش میخواست و اونقد تکرار میکرد ک ماهم قبول کردیم و تصمیم گرفتبم بچه دار بشیم اما از قضا خدای مهربون برای اینکه دل رادینمو شاد کنه و رادینم تنها نباشه یه داداش خوشگل تو دلمون گذاشت و رادمهرم ۹ بهمن تو بیمارستان بهمن متولد شد ولی از همون لحظه اول بردنش nicu و من موندم ک کلی اشک تو چشمهام و نگرانی تو دلم . اما با وجود یه ماهی ک درگیر خوب شدن گل پسری بودیم شکر خدا حالش خوب شد و اوندیم خونه اوایل خیلی گریه ای بودی مامان جونم اما الان ماشاله خیلی آروم و ساکت شدی شیرتو میخوری جاتو ک عوض میکنم میزارمت زمین و راحت بازی میکنی رادین خیلی دوست داره درسته اوایل ابراز محبتشو بلد نبود و بافشار دادنت یا بغل کردنت یا بوس محکمی ک رو گونه های کوچولوت میکرد نشون میداد ولی خیلی هواتو داره وقتی گریه میکنی مدام میگه مامان آرومش کن گناه داره.
راستی تغییر حالتها و وضعیتت روهم بگم موقع تولد ۳کیلو و ۲۰۰ گرم بودی قدتم نیم متر بود 😊همه میگن شبیه بابای منی از چهل روزگی خنده های خوشگلت دل مارو برد با بابا احمد خوب صدا درمیاری و میخندی یعنی قشنگ لاباتو میشناسی الانم صدا درمیاری زمین ک هستی دوست داری بشینم پیشت و بازیت بدم والا گریه میکنی چند تا عکس از اول تا حالا میزارم عشق مامان
اینجا هر روز خدا چشمام اشک بود
اینجا دقیقا ۹ اردیبهشت و سه ماهگیته