تولد محمد رادین
عزیم دلم گل پسر مامان بابا بالاخره 15 فروردین بعد کلی درد و رنج زایمان به دنیا اومدی ولی من با اینکه کلی دوست داشتم زود ببینمت دردی که داشتم مانع میشد اما بازم با تحمل اون سختی گرفتم تو بغلم و بهت شیری دادم وای که این صحنه چقد خوب و دوست داشتنی بود همش میترسیدم زردی داشته باشی ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر تو صحیح و سالم بودی و نه زردی داشتی نه هیچ چیز دیگه ولقتی بهت شیر میدادم و نگاهت میکردم خداروشکر میگفتم که یه فرشته کوچولوی ناز 3680 کیلویی بهمون داده و ازش میخواستم به همه خاله هات این لحظه دوست داشتنی رو نصیب کنه اصلا از یادم نمیرفتن گلم الان بازم گریه میکنی و نمیذاری بنویسم چند تا از عکسهاتو میذارم
نویسنده :
فریبا
12:12
سونوی سه بعدی
گل پسر قشنگم قرار بود 12 آذر بریم برای ملاقاتت واسه سه بعدی اما پنج شنبه 2 آذر 91 که خونه مادر جونی مراسم حلیم بود از سونوگرافی زنگ زدن و گفتن زودتر بیایین من و بابایی هم زودی آماده شدیم اومدیم پیشت نیم ساعتی نشستیم تا نوبتمون بشه بعد از کلی انتظار نوبت ما شد با بابایی رفتیم پیش آقای دکتر خیلی مهربون و آروم بود و هر جایی از بدنت رو نشون میداد من قربون صدقه میرفتم حتی شومبول نازت رو هم نشونمون داد اما صداش خیلی آروم بود بابایی بعد از تموم شدن کار آقای دکتر گفت دختره یا پسره؟ آقای دکتر هم گفت ماشاله من که نشونتون دادم منم کلی خندیدم اخه حواس بابایی پیش موبایلش بود قرار بود برهمامانش اینا رو برا مراسم بیا...
نویسنده :
فریبا
15:47
هفته 15 بارداری
خدایا ازت ممنونیم خدایا هزاران بار ازت ممنونیم به خاطر فرشته ای که تو راه داریم به خاطر هدیه قشنگی که بهمون دادی به خاطر نعمتی که ما رو لایق داشتنش دونستی به خاطر وجود پسرمون که تا چند وقت دیگه توی بغلمون می گیریمش. خدایا خودت مراقبش باش همیشه و در همه حال پشتیبانش باش خدایا کمکمون کن تا بتونیم امانت دار خوبی باشیم تا اونطوری که تو می خوای تربیتش کنیم خدایا بهمون قدرت بده تا از پس این مسئولیت بزرگ به خوبی بر بیاییم. خدای مهربونم از اینکه حس مادر بودن و پدر بودن رو بهمون هدیه کردی سپاسگزاریم. پسمل گلم دیروز برای سومین بار رفتم سونوگرافی چون خاله زهرا هم خیلی ذوق میکنه گفته بود ایندفعه با اون برم اینه که با خاله زهرا ر...
نویسنده :
فریبا
13:14
سونوی ان تی
نی نی نام دیروز برای اولین بار با چشمای خودم دیدمت وای نمیدونی چه حس قشنگی بهم دست داد دلم میخواست فقط نگات کنم و دست و پا زدنت رو ببینم قربونت برم جلو دکتر سونو خیلی سعی کردم حسمو نگه دارم و رو نکنم اما همین که اومدم خونه نمیدونی چقد سر نماز گریه کردم و شکرگذاری کردم خدا رو به خاطر وجود نازنینت از خدا خواستم که تا اخر سالم بمونی تو دل مامانی و بعد بیای بغلم مشکلات و غصه هام با وجود تو مشون از یادم میرن خیلی مراقب خودت باش گل مامان راستی اینم عکس هفته 12 یا به عبارتی 11 هفته و 4 روزت ...
نویسنده :
فریبا
13:13
دعای نباران
لامصب از رو نمیره آسمونو میگم.همینجوری می باره. هنوز در حالت خوبش با ژاکت می ریم بیرون. دلم می خواد فوتشون کنم برن رو کویر ...رو دریاچه ارومیه... برو باران اینجا هیچ کس برای باریدنت دعای باران نمیکنه!
نویسنده :
فریبا
13:21